نمیدونم از کدوم تاریخ وماه وسال برات بگم...
مهم برای من این بود که دیشب شب ارزوها بود....
منم طبق عادت همیشگیم یه نفر وتوی قنوتای نمازم از خدا میخواستم..
وارزوی بودن کنارش واسه همیشرو میکردم...
تا اینکه شبش خوابشو دیدم خیلی رویای قشنگی بود مثل همه ی رویاهای دیگه حامد ماله من بود..
دیگه از این دلهره نداشتم که یه روز واسه ی همیشه میره..از هیچ چیزی دلهره نداشتم..
چون تو خوابم دستاشو گرفته بودم وباهاش قدم میزدم...
شاید باورتون نشه صبحش با مامانش اومدن خونمون من طبقه ی بالا(تو اتاق خودم)خواب بودم..
وقتی یهو دیم صدای احوالپرسی حامدم میاد گفتم حتما خوابم ولی یهو دیدم مامانم جوابشو داد...
منم که از خدا خواسته چادرمو سر کردم ورفتم پایین اگه میدونستم خدا انقد زود ارزومو براورده می کنه زودتر ارزو میکردم که بببینمش
هردفعه که میبینمت بیشتر دوست دارم بیشتر دیونت میشم ..
کاش میشد یه روز مال من بشی..
نظرات شما عزیزان: